معنی سفینه بیابان

حل جدول

فارسی به عربی

سفینه

سفینه

لغت نامه دهخدا

سفینه

سفینه. [س َ ن َ] (ع اِ) کشتی بدان جهت که روی آب را میخراشد. (منتهی الارب). کشتی. ج، سفائن، سفون، سَفین، سُفُن. (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کشتی دریا. (غیاث) (دهار):
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن.
منوچهری.
یکی دریای ژرف است این که هرگز
نرسته ست از هلاکش یک سفینه.
ناصرخسرو.
و بفرمود تا درخت بکشت و بعد چهل سال که برسید سفینه بساخت. (مجمل التواریخ).
بس بس گلاب جور که دریا فشانده ای
غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است.
خاقانی.
کوه را چون سفینه بشکافد
موج دریای اخضر تیغش.
خاقانی.
چون سفینه ٔ صبح از غرقاب ظلمت بر ساحل افق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
طوفان عشق چون ز پس و پیش دررسد
جز در درون سینه نیابی سفینه ای.
عطار.
کسان سفینه بدریا برند و سود آرند
نه چون سفینه سعدی نه چون تو دریایی.
سعدی.
|| بیاضی راگویند که قطعش طولانی باشد و انفتاح آن جهت طول بود در حق طول و شبیه بود بکشتی از عالم تسمیهالشی ٔ باسم شبه به. (آنندراج). بیاض اشعار. (غیاث). دفتر شعر:
از قلم سوزنی بمدحت صاحب
پنجه ٔ دیوان بیش باد و سفینه.
سوزنی.
دریغ آیدم کاین نگارین نورد
بود در سفینه گرفتار گرد.
نظامی.
سفینه ٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف
که بارگاه ملوک و صدور را شاید.
سعدی.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه ٔ غزل است.
حافظ.
من و سفینه ٔ حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی بینم.
حافظ.
|| (اِخ) نام صورت هفتم از صور چهارده گانه ٔ فلکی جنوبی است و سهیل در خله ٔ سفینه است. (مفاتیح العلوم). یکی از صور جنوبی فلک که بصورت کشتی یا بادبان و دوخله توهم شده و شامل شصت و چهار کوکب است یکی از قدر اول که نامش سهیل است و ستاره ٔ مرکب نیز از این صورت است و صورت را به فارسی کشتی یا کشتی فلک گویند. (یادداشت مؤلف):
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لشکر.
ناصرخسرو.


بیابان

بیابان. (اِخ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101).

بیابان. (اِ مرکب) پهلوی «ویاپان »، سمنانی «بیه بون »، سنگسری «بیه بن »، سرخه ای «بیه ون »، شهمیرزادی «بیه بون »، بی آب و علف، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب. چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است. (آنندراج) (غیاث). صحرایی که در آن هیچ نروید. (فرهنگستان). فلات. (دهار). بیداء. (دهار). دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع. (ناظم الاطباء):
بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.
رودکی.
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
بوشکور.
شبی دیریاز و بیابان دراز
نیازم بدان باره ٔ راهبر.
دقیقی.
هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند. (حدود العالم).
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ.
قریعالدهر.
نشیب و فراز و بیابان و کوه
بهر سو شدند انجمن هم گروه.
فردوسی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
بیابان از آن آب دریا شود
که ابراز بخارش به بالا شود.
عنصری.
عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون
بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز.
عنصری.
هرچه جز از شهر بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب.
ناصرخسرو.
هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پایان رسد راه بیابان من.
عطار.
تو نه رنج آزموده ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار.
سعدی.
شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند. (گلستان).


سفینه کردن

سفینه کردن. [س َ ن َ / ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) ظاهر و نمودار کردن. (آنندراج) (غیاث).

فرهنگ معین

سفینه

کشتی، جُنگ، مجموعه ای شامل اشعار. [خوانش: (سَ نَ یا نِ) [ع. سفینه] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

سفینه

جهاز، غراب، کشتی، دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب، فضاپیما

تعبیر خواب

بیابان

اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. - محمد بن سیرین

بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. - حضرت دانیال

دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

سفینه

[جمع: سُفُن و سُفائِن] کشتی،
کتابی که در آن مطالب مختلف خصوصاً اشعار جمع شده باشد، جُنگ،
(نجوم) از صورت‌های فلکی جنوبی دارای ۴۵ کوکب که به شکل کشتی تصویر کرده‌اند و سهیل هم جزء آن‌ است،
* سفینهٴ فضایی: فضاپیمایی که برای جمع‌آوری اطلاعات به مدار زمین یا اجرام آسمانی دیگر فرستاده می‌شود،

فرهنگ فارسی هوشیار

سفینه

کشتی دریا

فارسی به آلمانی

سفینه

Schiff (n), Schiffen, Senden, Verladen, Versenden

معادل ابجد

سفینه بیابان

271

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری